سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند روایت درباره ...

چند روایت درباره شأن نزول آیه: (یسئلونک عن الروح...) و بیان مراد از روح

 

و در الدر المنثور است (که احمد و ترمذى که ترمذى حدیث را صحیح دانسته ) و نسائى و ابن منذر و ابن حبان و ابوالشیخ در کتاب عظمت و حاکم (که وى نیز روایت را صحیح دانسته ) و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى هر دو در کتاب دلائل خود، همگى نامبردگان در ذیل آیه: (یسئلونک عن الروح ) از ابن عباس روایت کرده اند که گفت قریش به یهودیان مراجعه کردند که از امور دینى چیزى به ما یاد دهید تا از این مرد بپرسیم (شاید از جواب به ما عاجز مانده زبانش از ما کوتاه گردد) یهودیان گفتند: از او از روح بپرسید، ایشان از آنجناب پرسیدند که روح چیست ؟ این آیه نازل شد: (یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا).

وقتى این آیه را در پاسخ شنیدند گفتند: اتفاقا ما علم بسیارى داریم ما تورات داریم، و هر که تورات داشته باشد چیز بسیارى دارد، در پاسخ این سخنشان این آیه نازل شد: (قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربّى و لو جئنا بمثله مددا).

مؤلف: به طریق دیگرى از عبداللّه بن مسعود و از عبد الرحمان بن عبد اللّه بن ام الحکم روایت شده که اصلا سؤال نامبرده را خود یهود و در مدینه از آن جناب کرده اند، و آیه هم در جواب آن در مدینه نازل شده و لیکن مکى بودن سوره و همچنین وحدت سیاق آیات آن با این روایت سازگار نیست.

و در همان کتاب است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن انبارى (در کتاب اضداد) و بیهقى (در کتاب اسماء و صفات ) از على بن ابیطالب (علیه السلام) روایت کرده اند که در ذیل آیه: (و یسئلونک عن الروح ) فرموده: روح یکى از فرشتگان است که هفتاد هزار روى دارد و هر رویش هفتاد هزار زبان دارد و هر زبانش با هفتاد هزار لغت حرف مى زند و خدا را تسبیح مى کند، و خداى تعالى از هر تسبیح او فرشته اى خلق مى کند که تا روز قیامت با فرشتگان پرواز مى نماید.

مؤلف: از جنس ملک بودن روح با ظاهر عده اى از آیات قرآنى نمى سازد، چه ظاهر بسیارى از آیات این است که روح خود یک نحوه مخلوقى است که فرشته آن را نازل مى کند مانند آیه: (ینزل الملائکة بالروح من امره )، و آیاتى دیگر، و همچنین با روایات هم نمى سازد، و ما در تفسیر جمله (ینزل الملائکة بالروح من امره ) در سوره نحل حدیثى از على (علیه السلام) نقل کردیم که ملک بودن روح را انکار مى کرد، و به همین آیه استدلال فرمود: بنابراین عبرت در مساءله روح به روایاتى است که اینک از نظر شما مى گذرد.

در کافى به سند خود از ابى بصیر روایت کرده که گفت: من از امام صادق (علیه السلام) از آیه: (یسلونک عن الروح قل الروح من امر ربّى ) سؤال نمودم، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که همواره همراه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) بود، و همان روح همراه امامان نیز هست، و از عالم ملکوت است.

مؤلف: در این معنا روایات دیگرى نیز هست و این روایت با مدلول آیات به شرح و توضیحى که دادیم موافقت دارد.

و در تفسیر عیاشى از زراره و حمران از ابى جعفر و ابى عبداللّه (علیه السلام) روایت کرده که از آن دو بزرگوار معناى آیه: (یسلونک عن الروح ) را پرسیدند در جواب فرمودند خداى تبارک و تعالى احد و صمد است و صمد عبارت است از هر چیز بدون جوف، پس روح خلقى است از خلائق او که داراى چشم و نیرو و تاءیید است، و خداوند آن را در دلهاى پیغمبران و مؤمنین قرار مى دهد.

مؤلف: اگر در صدر این روایت متعرض معناى صمد شدند براى این بوده که خواسته اند از توهمى که ممکن است از تعبیر (و نفخت فیه من روحى - از روح خود در او دمیدم ) به ذهن در آید جلوگیرى کرده باشند، چون آدمى از تعبیر نامبرده در این توهم مى شود که خداوند نیز مانند ما داراى جوفى و بدنى و روحى دمیده در بدن است.

و در همان کتاب از ابى بصیر از یکى از آن دو بزرگوار روایت کرده که در پاسخ ابى بصیر از آیه: (ویسلونک عن الروح قل الروح من امر ربّى ) فرموده: همان است که در همه جنبندگان هست، ابا بصیر مى گوید پرسیدم: آن چیست ؟ فرمود از عالم ملکوت و از قدرت است.

مؤلف: این روایات مؤید آن بیانى است که ما براى آیه نموده گفتیم: آن روحى که از حقیقتش پرسش شده حقیقتى وسیع و داراى مراتبى مختلف است و نیز از ظاهر روایت آخرى بر مى آید که روح حیوانى نیز مجرد و از ملکوت است.

و در الدر المنثور است که ابن جریر و ابن اسحاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس روایت کرده اند که گفت روزى عتبه و شیبه دو پسر ربیعه و ابو سفیان پسر حرب و مردى از قبیله بنى عبد الدار و ابا البخترى برادر بنى اسد و اسود بن مطلب و ربیعه بن اسود و ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام و عبداللّه بن ابى امیه و امیه بن خلف و عاص بن وائل و نبیه و منبه سهمى دو پسر حجاج بعد از غروب آفتاب پشت خانه کعبه اجتماع نموده به اصطلاح شورائى تشکیل دادند و در باره رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم)به بحث پرداخته سرانجام چنین راءى دادند که شخصى را نزد آن جناب بفرستند و او را دعوت نموده با وى گفتگو و مخاصمه کنند، و عذرى برایش باقى نگذارند.

و همین کار را کردند، شخصى را نزد آن جناب فرستادند که اشراف قوم تو براى گفتگوى با تو یکجا جمع شده منتظر شمایند، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به گمان اینکه دشمنان در رفتار خصمانه خود تجدید نظر کرده اند و مى خواهند به اسلام بگروند به شتاب نزد ایشان آمد، چون به ارشاد آنان بسیار حریص و علاقمند بود و از دشمنى و گمراهى ایشان بسیار ناراحت و نگران بود.

حضار جلسه گفتند: اى محمد ما تو را خواستیم تا عذرى و بهانه اى براى تو باقى نگذاریم، و ما به خدا قسم هیچ مرد عربى را سراغ نداریم که با قوم خود رفتارى چون رفتار تو کرده باشد، آرى تو پدران قوم خود را بد گوئى کردى، و دین ایشان را نکوهیده و آراى آنها را سفیهانه خواندى و خدایان را بد گفتى، پیوند اجتماع را گسستى، و خلاصه هیچ کار زشتى نماند مگر آنکه با ما کردى،

حال ما آخرین حرف خود را به تو مى گوئیم تا عذرى برایت باقى نماند، و آن این است که اگر منظورت از این کارها پول است بگو تا از اموال خود آنقدر برایت جمع کنیم که تو از همه ما توانگرتر باشى، و اگر منظورت ریاست و آقائى است بگو تا تو را به آقائى و ریاست خود برگزینیم، و اگر منظورت سلطنت است بگو تا تو را سلطان خود کنیم، و اگر همزاد جنى خود را مى بینى و او است که بر عقل و فکر تو چیره گشته به این روزت افکنده بگو تا چون ریگ پول خرج کنیم و با دست اطباء معالجه ات نمائیم و خلاصه در باره تو از هیچ فداکارى مضایقه نداریم.

رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: هیچ یک از اینها که گفتید در من نیست، من آنچه را که آورده ام و شما را بدان دعوت مى کنم به طمع مال شما و خراج گرفتن از شما و سلطنت بر شما نیست، بلکه خداى تعالى مرا به سوى شمامبعوث نموده و کتابى بر من نازل کرده، و مرا دستور داده تا شما را بشارت داده انذار کنم، و من هم رسالت پروردگار خود را به شما ابلاغ نمودم و خیر خواهیتان کردم، اگر از من پذیرفتید و دین مرا قبول کردید بهره خود را در دنیا و آخرت گرفته اید، و اگر آنرا رد کرده و از پذیرفتنش ‍ سر باز زدید صبر مى کنم و دشوارى امر خداى را تحمل مى نمایم تا خدا میان من و شما حکم کند.

گفتند: اى محمد، حال که سخنان ما را نمى پذیرى و مى خواهى که ما دعوت تو را بپذیریم پس به پیشنهاد دیگر ما توجه کن، و آن این است که تو مى دانى که در دنیا مردمى فقیرتر از ما و سرزمینى بى در آمدتر از سرزمین ما و زندگانى اى دشوارتر از زندگى ما نیست، بیا و از پروردگارى که مى گویى مبعوثت نموده درخواست کن گشایشى به زندگى ما بدهد، و این کوهها راکه چون دیوار ما را محاصره نموده از اطراف ما دور ساخته سرزمین ما را وسعت دهد، و چون سرزمین شام و عراق از چشمه سارها و رودخانه ها مشروب سازد، پدران گذشته ما را دوباره زنده کند، و در آنان قصى بن کلاب را هم که مردى بزرگوار و راستگو بود مبعوث نماید تا از او در باره دعوت تو گواهى خواسته حق و یا باطل بودن آن رابپرسیم، اگر این کار را بکنى، و ایشان تو را تصدیق کنند ما نیز تصدیق مى کنیم، و آن وقت به مقام و منزلت در نزد خدا پى مى بریم، و مى فهمیم که او تو را فرستاده.

رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: من به چنین چیزهائى مبعوث نشده ام، تنها به آن دینى که مى دانید مبعوث گشته ام، و من آن را به شما ابلاغ نمودم، اگر پذیرفتید همان بهره شما در دنیا و آخرت است، و اگر رد نمودید در برابر امر خدا صبر مى کنم تا میان من و شما حکم کند.

گفتند: حال که این را هم قبول نمى کنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگیر و از پروردگارت درخواست کن فرشته اى به سوى ما بفرستد و تو را تصدیق کند و شر ما را از تو کوتاه کند، و تو از او بخواهى که برایت باغى و گنجهائى و کاخهائى از طلا و نقره فراهم نماید، و تو را از آنچه که مى بینیم در طلبش هستى بى نیاز کند، چون تو الان مانند ما محتاج به بازار رفتن و تحصیل معاشى، اگر راستى پیغمبرى و با خداى تعالى ارتباط دارى اینکار که مى گوئیم بکن تا ما به مقام و منزلت تو پى ببریم.

رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: من اینکار را نمى کنم، و هرگز از پروردگار خود چنین چیزهائى درخواست نمى نمایم، و به چنین چیزهایى هم مبعوث نشده ام، بلکه خداوند مرا به عنوان بشیر و نذیر مبعوث کرده اگر قبولم کردید همان پذیرفتنتان حظتان در دنیا و آخرت خواهد بود، و اگر مرا رد نمودید من در برابر امر خدا صبر مى کنم تا خدا میان من و شما داورى کند.

گفتند: پس آسمان را به زمین بینداز تو که مى گوئى پروردگارت اگر بخواهد مى تواند اینکار را بکند، و ما به هیچ وجه به تو ایمان نمى آوریم مگر اینکه آسمان را به زمین بیندازى، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: این با خدا است اگر بخواهد بکند، و شما را در زیر آن خرد سازد.

گفتند: اى محمد خداى تو مى داند که ما تصمیم گرفته ایم همچنان با تو بنشینیم، و هر چه خواستیم سؤال کنیم تا آنکه نزد تو (ملکى ) را بفرستد و تو را از توطئه و تصمیم ما خبر دهد و آنچه را هم که مى خواهد با ما انجام دهد بتو اعلام بدارد، و اگر به آنچه که آورده اى ایمان نمى آوریم، براى این است که به ما گفته اند که این حرفها را مردى به نام رحمان از اهل یمامه به تو درس مى دهد و ما هم به خدا سوگند هرگز زیر بار رحمان یمامه اى نخواهیم رفت، و ما دیگر عذر و بهانه اى براى تو باقى نگذاشته ایم، اى محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) متوجه باش که به خدا سوگند دست بردار از تو نیستیم، تا تو را به خاطر آنچه به ما کردى نابود کنیم، و یا تو ما را نابود سازى، سخنگوى ایشان گفت: هرگز به تو ایمان نمى آوریم تا آنکه خدا و ملائکة را یکجا برایمان نیاورى.

وقتى این حرف را زدند رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) برخاست و عبداللّه بن ابى امیه هم با او برخاست و گفت: اى محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) قومت پیشنهادهائى کرده اند نپذیرفتى از تو براى خود چیزهائى خواسته اند تا بدان وسیله منزلت و مقام ترا نزد خدا بدانند انجام ندادى، در آخر از تو خواستند تا آن عذابى که با آن تهدیدشان مى کنى بیاورى آن را هم نیاوردى اینک به تو بگویم که به خدا سوگند هرگز به تو ایمان نمى آورم چه، اگر نردبانى به آسمان بگذارى و از آن بالا روى، و من با چشم خود ببینم که بر فراز آسمان شدى آنگاه نسخه اى باز با خود بیاورى و چهار فرشته هم با تو بیایند و شهادت دهند که آنچه مى گوئى حق است، به خدا سوگند اگر این را هم بکنى گمان مى کنم که تصدیقت نکنم.

این را گفت و رفت، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) اندوهگین به خانه خود بازگشت، و از اینکه مردم بر خلاف آنچه انتظار داشت با وى مواجه شدند و براى همیشه از پیرویش ماءیوسش کردند تاءسف مى خورد و در اینجا بود که آیه (لن نومن لک ) تا جمله (بشرا رسولا) در باره کلام عبد اللّه بن ابى امیه نازل شد....

مؤلف: آنچه در این روایت در حکایت گفتگوى قریش با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) آمده با ظاهر آیات مورد بحث نمى سازد، همچنانکه جوابهائى که در این روایت است از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده با جوابهائى که از آن جناب در این آیات آمده تطبیق نمى کند و بیان این ناسازگارى از آنچه که در بیان آیات گذشت دست مى آید.

علاوه بر اینکه در روایات متعددى از طرق شیعه و هم از طرق اهل سنت آمده که سخنگوى قریش که پیشنهادات نامبرده و سؤالها را مى کرده عبد اللّه بن ابى امیه مخزومى برادر ام سلمه همسر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) بوده است.

و در الدر المنثور در تفسیر جمله (و نحشرهم یوم القیمة على وجوههم آمده که احمد و بخارى و مسلم و نسائى و ابن جریر و ابن ابى حاتم و حاکم و ابو نعیم در کتاب معرفت وابن مردویه و بیهقى در کتاب اسماء و صفات از انس روایت کرده اند که گفت: شخصى از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) پرسید: چطور مردم بر روى خود محشور مى شوند؟ فرمود آن کس که مردم را بر دو پا به راه انداخت نیز مى تواند بر رویشان براه اندازد.